معنی نفی بلد

حل جدول

نفی بلد

تبعید

فارسی به انگلیسی

نفی‌ بلد

Banishment, Proscription

فرهنگ فارسی هوشیار

نفی بلد کردن

راندن دور کردن از شهر


نفی کردن از بلد

راندن دور کردن از شهر

لغت نامه دهخدا

بلد

بلد. [ب َ ل َ] (اِخ) نسف (نخشب) را در ماوراءالنهر بلد گویند. (از مراصد) (از معجم البلدان).

بلد. [ب َ ل َ] (اِخ) نام شهر کرج است که ابودلف آنرا بساخت و «بلد» نام نهاد. (از معجم البلدان) (از مراصد). رجوع به کرج شود.

بلد. [ب َ ل َ] (ع مص) گشاده ابرو و ابلج بودن. (از اقرب الموارد).

بلد. [ب َ ل َ] (اِخ) نام شهر مروالرود است. (از معجم البلدان) (از مراصد).

بلد. [ب ُ] (ع اِ) گوی زر یا سیم یا ارزیز که بدان آب را قسمت کنند. (منتهی الارب). بَلَد. رجوع به بَلَد شود.

بلد. [ب َ ل َ] (اِخ) شهرکی است مشهور از نواحی دجیل در نزدیکی حظیره و حربی، از اعمال بغداد. (از معجم البلدان) (از مراصد).

بلد. [ب َ ل َ] (از ع، ص، اِ) راهبر و پیشوا. (غیاث). || راهنما. (آنندراج). آنکه راه را می شناسد و دیگران را راهنمایی می کند. (فرهنگ فارسی معین). راه شناس. دلیل. خریت. هادی.راهبر. رهنمون. (یادداشت مرحوم دهخدا):
برده از خود غم دزدیده نگاهش ما را
بلدی نیست بغیر از رم آهو با ما.
فطرت (از آنندراج).
|| واقف از چیزی. (آنندراج). دانای در کار. واقف. مطلع. (فرهنگ فارسی معین). آگاه.
- بلد بودن، دانا و عالم بودن. (ناظم الاطباء). کاری را دانستن. راه به جایی بردن. (فرهنگ لغات عامیانه). دانستن. علم داشتن. واقف بودن. وقوف داشتن.عارف بودن. معرفت داشتن.
- بلدم، میدانم. (فرهنگ فارسی معین).
- نابلد، ناآگاه:
این نابلدان کوی دانش
پرسند ز من نشان معنی.
حکیم شفائی.
- امثال:
بلد نبود سر خودش را ببندد سر عروس را می بست، در مورد کسی گفته میشود که نتواند کار خودش را بکند یا وظیفه اش را انجام دهد ولی در کار دیگران مداخله و اظهار اطلاع کند. (فرهنگ عوام).
«بلد نیستم » راحت جانست، مانند یک نه و صدهزار راحت. (فرهنگ عوام). اینکه گوئی ندانم برای فرار از رنج کار کردن باشد. (امثال و حکم دهخدا).

بلد. [ب َ ل َ] (اِخ) (ال...) نام سوره ٔ نودم از قرآن کریم است و آن مکیه است پس از سوره الفجرو پیش از سوره الشمس قرار دارد. و بیست آیت باشد و با آیه ٔ «لا اقسم بهذا البلد (قرآن 1/90) شروع شود.


نفی

نفی. [ن َف ْ فی ی] (ع اِ) سفره مانندی است که بر آن پِسْت را بیزند. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نُفیَه. نَفّیَّه. (از اقرب الموارد).

نفی. [ن َ فی ی] (ع اِ) کفک که دیگ جوشان فرواندازد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کفی که از دیگ در حال جوشیدن فروریزد. (ناظم الاطباء). || آب که از رسن دلو چکد. (منتهی الارب) (ازآنندراج). آبی که از ریسمان دول چکد. (ناظم الاطباء). || سنگریزه و جز آن که از سم ستور پراکنده گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آردی که سنگ آسیا به اطراف پراند. (اقرب الموارد). آرد که آسیا می اندازد. (مهذب الاسماء). || سپر برگ خرما. سپر از برگ خرما. (منتهی الارب) (آنندراج). سپر از برگ خرما ساخته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خاک و گرد گردآمده از باد در بنهای درختان. (منتهی الارب) (آنندراج). خاکی که باد در بن درختان گرد آورد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ردی و هیچکاره از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نفاء. (اقرب الموارد). نفاه. نفایه. نفاوه. نفوه. (متن اللغه). رجوع به نفاء و نفاه شود. || گروهی که جدا شود از لشکر گران. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). || وعید. (اقرب الموارد). رجوع به نفی شود. || نفی المطر؛ ما ینفیه و یرشه. (منتهی الارب). آنچه راکه از باران باد پراکنده می کند. (ناظم الاطباء). || ابن نفی، آنکه او را پدرش از خانه بدر کرده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد).

نفی. [ن َف ْی ْ] (ع اِ) وعده ٔ بد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). وعید. (منتهی الارب). || (مص) راندن و دور کردن. (غیاث اللغات) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). راندن. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 101) (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). || دور گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه). رانده و ازاله شدن و دور گردیدن. (از اقرب الموارد). دور شدن. (غیاث اللغات). رانده شدن. (مجمل اللغه). || انکار کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نیست کردن. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 101) (مجمل اللغه). || نیست شدن. (مجمل اللغه) (تاج المصادر بیهقی). || بیرون کردن کسی را از دیارش و فرستادن او را به شهری دیگر. (از اقرب الموارد). از شهر بدر کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات). تبعید کردن. اخراج کردن. بیرون کردن. طرد کردن. (یادداشت مؤلف): هرون ارکان دولت را گفت جزای چنین کسی چه باشد، یکی اشارت به کشتن داد و دیگری به زبان بریدن و دیگری به زجر و نفی. (گلستان سعدی). رجوع به نفی بلدشود. || برداشتن سیل آب آورد را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). گویند: نفی السیل الغثاء. (ازناظم الاطباء). بردن سیل غثاء را. (از اقرب الموارد). || پرانیدن باد خاک و گرد را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). پراکنده کردن باد خاک را. (از اقرب الموارد). نفیان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || جهت انتقاد پرانیدن درم. (منتهی الارب) (آنندراج). پراکنده کردن درم ها راجهت انتقاد و خوب آنها را از بد جدا کردن. (از ناظم الاطباء). پخش و پراکنده کردن صیرفی درهم ها را برای انتقاد. نفیان. (از اقرب الموارد). || آب راندن ابر. (منتهی الارب) (آنندراج). ریختن ابر آب خود را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دفع کردن سنگریزه ها را به روی زمین. (از ناظم الاطباء). || دفعکرده شدن سنگریزه ها به روی زمین. (از ناظم الاطباء). || حبس کردن کسی را در زندان. (از اقرب الموارد). || (اِمص) انکار. (ناظم الاطباء). مقابل اثبات. (یادداشت مؤلف). || رد. (ناظم الاطباء): گرد تقبیح و نفی حجت مخالفان می گشتند. (کلیله و دمنه).
فلسفی فلسی و یونان همه یونی ارزد
نفی این مذهب یونان به خراسان یابم.
خاقانی.
|| نهی. منع. (ناظم الاطباء). || سلب. (یادداشت مؤلف). || بازداشت. (ناظم الاطباء). || دورکردگی. || حرف نفی. رجوع به حرف شود.

فرهنگ عمید

بلد

راهبر، راهنما،
کسی که راهی را بشناسد یا کاری را بداند،
شهر، سرزمین،
نودمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۳۰ آیه، الفجر،
* بلد شدن: (مصدر متعدی) [عامیانه]
کاری را یاد گرفتن،
راهی را شناختن،

معادل ابجد

نفی بلد

176

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری